عزیز دل خاله سلام به روی ماهت
پارسال زیباترین هدیه ی تولدم شنیدن خبر حضور شیرینت تو این دنیا بود ( من واسه مصاحبه سفارت رفته بودم دوبی و مامانت بهم زنگ زد و نیم ساعت با هم حرف زدیم ، و کلی خوشحال شدم و همون شب رفتم برات یه لباس سرهمی خوشگل خریدم ) از همون اول می دونستم تو گل دختر خودمی و شبیه خودمی
امسال هم زیباترین هدیه ی تولدم سورپرایز زیبای مامانت بود .
سر کار نشسته بودم که خاله راحله اومد با یه دسته گل نرگس واسه تولدم ، داشتم باهاش صحبت می کردم و کلی خوشحال شدم که یهو در باز شد و یه آقایی اومد داخل اتاق که دنبال من می گشت ، یه سبد گل بسیار زیبا دستش بود ، که یه عکس شاسی توش تعبیه شده بود ، عکس من و تو کنار هم !!!!
عکس چهار ماهگی من داخل رورورک و چهار ماهگی تو داخل رورورک ، دقیقن در یه حالت !
واااااای نمی تونی تصور کنی من چه حالی شدم ! فوق العاده بود ، فوق العاده !
یه دنیا ممنونم ازت ، یه دنیا ممنونم از شیمایی ، از بهترین خواهر دنیا ، پرنسسم ! خوش به حالت با این مامان با احساس و بی نظیرت
زیباترین حس امسال تولدم رو هم تو به من دادی ، ازت ممنونم که هستی ، مرسی خدا ، مرسی دنیا ، مرسی زندگی
دوستت دارم زیباترین هدیه ی تولد سی و شش سالگی .
عشق زیبای خاله
سلام به روی ماهت
میخام از عکس آتلیه ت برات بگم ، یادته با هم رفتیم آتلیه روناک و عکس گرفتیم ؟ سه تا عکس خوشگل گرفتیم و شوکه بودی و ترسیده بودی و تو بغل من خودتو پنهون می کردی ؟
چند بار به آتلیه زنگ زدم و پیگیر شدم ، آخرشم خودم رفتم و با ذوق و شوق عکساشو گرفتم ، قربونت برم من با این عکسای ماهت :)
آتلیه روناک عکست رو گذاشته بود توسایتش و می تونستیم لایک کنیم ، من هزااااار بار عکس تو رو لایک کردم ، باورت میشه ؟ هر بار باید کلن از BROWSER خارج می شدم و دوباره وارد می شدم . و من هزاااار بار این کارو کردم ، عاشقتم پرنسس من ، می فهمی ؟
پرنسای زیبای من
سلام
امروز یه روز بارونی قشنگه ، هوا کمی سرده ولی دو روزه داره بارون میاد ، بعضی لحظه ها هم بارون تبدیل به برف میشه ، داشتم فکر می کردم تو بارون رو می شناسی یا نه ؟
باید یادم باشه با هم بریم زیر بارون قدم بزنیم ، باید بهت بگم که برعکس نظر شاعرای نازک دل خیلی هم مهم نیست که با چتر باشی یا بدون چتر ، مهم اینه که بارون رو بشناسی و دوست داشته باشی ، مهم اینه که بدونی وقتی بارون میاد خیلیا حال و هواشون عوض میشه ، دلشون پر می کشه ، یاد عاشقیاشون میفتن ، شایدم دلشون بگیره ، ولی مهم اینه که دلشون زنده میشه
عشق چشم سیاه خاله !
دیروز چهار ماهه شدی ، صد و بیست روز می گذره از به دنیا اومدنت ، خدا رو شکر ، به امید اینکه صد و بیست ساله بشی
عزیز دلم
امروز تو واکسن چهار ماهگی زدی و درد داری ، من خیلی غمگینم و عکسات رو که مامانت برام می فرسته دلم آب میشه ، امروز موقع واکسنت هم تو گریه کردی هم مامانت ،
می دونی عروسک ؟ مامانت رو تحسین می کنم ، دفعه ی پیش هم که واکسن زده بودی پا به پات گریه کرده بود و بهت گفته بود "اگه درد داری گریه کن عزیزم " و اونم باهات گریه کرده بود . من تحسینش کردم که ازت نخواسته بود که گریه نکنی و بهت دلداری بیخود نداده بود که درد نداره ، بهتره بدونی که زندگی کگاهی وقتا در داره ، گاهی وقتا هم باید واکسن بزنی ، یعنی یه درد کوچولو رو تحمل کنی ، ناله بزنی ، اشک بریزی تا از گریه های بزرگ تر جلوگیری کنی و قوی بشی .
نازنین من !
هفته ی پیش با هم رفتیم پروما و حسابی گشتیم ، توی آغوش نشستی و اطراف رو نگاه کردی ، هیجان زده بودی و همه نگاهت می کردن و نازت می کردن و می گفتن " وای چه عروسکی " منم حسابی کیف کردم و پز دادم
مامانت هیجان زده و نگران از این بود که تو اذیت بشی یا سرما بخوری ، ولی من بهش شجاعت دادم و با هم برای اولین بار رفتیم بیرون ، خیلی هم خوش گذشت ، شب هم اومدی خونه ی ما و موندی ، آخه مامانی و خاله طاطا و دایی علی و علیض با هم رفته بودن کیش ، مامانی از کیش برات دو تا شلوارک ملوس آورده و طاطا یه زرافه :)
راستی عشقم دو تا عکس تو بغل عمو ممد گرفتی که همه رو کشته ، مثل گنجشک های لوس خودتو تو بغل عمو لوس کردی ،
خیلی دوستت دارم نازنینم ، امشب حتمن میام که ببینمت و بو بکشم گلوتو
فعلن میرم ، ساعت کارم تموم شد ( خدا رو شکر )