پرنسای زیبای من
سلام
امروز یه روز بارونی قشنگه ، هوا کمی سرده ولی دو روزه داره بارون میاد ، بعضی لحظه ها هم بارون تبدیل به برف میشه ، داشتم فکر می کردم تو بارون رو می شناسی یا نه ؟
باید یادم باشه با هم بریم زیر بارون قدم بزنیم ، باید بهت بگم که برعکس نظر شاعرای نازک دل خیلی هم مهم نیست که با چتر باشی یا بدون چتر ، مهم اینه که بارون رو بشناسی و دوست داشته باشی ، مهم اینه که بدونی وقتی بارون میاد خیلیا حال و هواشون عوض میشه ، دلشون پر می کشه ، یاد عاشقیاشون میفتن ، شایدم دلشون بگیره ، ولی مهم اینه که دلشون زنده میشه
عشق چشم سیاه خاله !
دیروز چهار ماهه شدی ، صد و بیست روز می گذره از به دنیا اومدنت ، خدا رو شکر ، به امید اینکه صد و بیست ساله بشی
عزیز دلم
امروز تو واکسن چهار ماهگی زدی و درد داری ، من خیلی غمگینم و عکسات رو که مامانت برام می فرسته دلم آب میشه ، امروز موقع واکسنت هم تو گریه کردی هم مامانت ،
می دونی عروسک ؟ مامانت رو تحسین می کنم ، دفعه ی پیش هم که واکسن زده بودی پا به پات گریه کرده بود و بهت گفته بود "اگه درد داری گریه کن عزیزم " و اونم باهات گریه کرده بود . من تحسینش کردم که ازت نخواسته بود که گریه نکنی و بهت دلداری بیخود نداده بود که درد نداره ، بهتره بدونی که زندگی کگاهی وقتا در داره ، گاهی وقتا هم باید واکسن بزنی ، یعنی یه درد کوچولو رو تحمل کنی ، ناله بزنی ، اشک بریزی تا از گریه های بزرگ تر جلوگیری کنی و قوی بشی .
نازنین من !
هفته ی پیش با هم رفتیم پروما و حسابی گشتیم ، توی آغوش نشستی و اطراف رو نگاه کردی ، هیجان زده بودی و همه نگاهت می کردن و نازت می کردن و می گفتن " وای چه عروسکی " منم حسابی کیف کردم و پز دادم
مامانت هیجان زده و نگران از این بود که تو اذیت بشی یا سرما بخوری ، ولی من بهش شجاعت دادم و با هم برای اولین بار رفتیم بیرون ، خیلی هم خوش گذشت ، شب هم اومدی خونه ی ما و موندی ، آخه مامانی و خاله طاطا و دایی علی و علیض با هم رفته بودن کیش ، مامانی از کیش برات دو تا شلوارک ملوس آورده و طاطا یه زرافه :)
راستی عشقم دو تا عکس تو بغل عمو ممد گرفتی که همه رو کشته ، مثل گنجشک های لوس خودتو تو بغل عمو لوس کردی ،
خیلی دوستت دارم نازنینم ، امشب حتمن میام که ببینمت و بو بکشم گلوتو
فعلن میرم ، ساعت کارم تموم شد ( خدا رو شکر )