وای پرنسا ! پرنسا ! پرنسا !
خوب باش دخترکم
چرا خوب نیستی ؟
چرا اینقدر ظریف و شکننده ای ؟
تو الان سفری اولین سفر خارجی عمرت با مامان شیما و بابا حسام به قول خودت رفتی RUSIA
ولی از دیروز صبح اونجا تب کردی و داری بالا میاری ، ترسیدم دختر ، دیشب تا صبح نخابیدم ، تا صبح به خدا التماس کردم که خوب بشی ، ترسیدم تشنج کنی ، ترسیدم که بد باشی ، مامانت هم نخابیده بود و کنارت نشسته بود ، از صبح به هم ریختم ، نگرانتم دختر ، نگرانتم ، می ترسم برای تو و برای مامانت ، برای مامانت که اینقدر نگرانته و اینقدر وابسته ست و اینقدر همیشه نگرانه ، می ترسم یه روز من نباشم یا مامانی نباشه یا هر چی و مامانت تو اینهمه نگرانی هاش تنها بمونه .
قوی بزرگ شو عروسکم که دنیا ازت قوی بودن رو میخاد . قوی باش و ظرافت زیبای عروسکیت رو به رخ دنیا بکش
امروز از مسکو تو راه سنت پترزبورگی و من نگرانتم تا برسی و مامانت بگه خوبی
دوستت دارم عروسکم
منتظرتم که بیای