وااای عروسک جون اگه بدونی چه همه برف اومده !!!
دیروز خونه تون ناهار بودیم و هدیه ی خونه نویی تون رو آوردیم . آخه دو سه ماهه که خونه تون رو عوض کردین و اومدین نزدیک خونه ی ما .
و من بی صبرانه منتظرم که تابستون بشه و هر روز بیام ببرمت گردش و پارک و ... آخه نزدیک خونه مون یه پارکه ( پارک سوسن ) و کلی وسیله ی بازی داره .
الان که به هم نزدیک شدیم باز هم من به هر بهانه ای خودم رو به خونه تون می رسونم و بیشتر روزا میام می بینمت . حتا روزایی که خیلی خسته ام و از سر صبح تا شب سر کارم . ( گرچه چون کارمو دوست دارم اذیت نمیشم و فقط خستگی جسمی داره )
ولی بیشتر روزا میام و می بینمت عشق شیرینم و مامانت میگه کههر کی در خونه تون زنگ می زنه می دوی دم در و با خوشحالی و ذوق و شوق میگی قاقاییییییییی و اگه قاقایی ( من ) پشت در نباشه گریه می کنی ...
فدای مهربونیات عروسک من !
راستی دیگه تند تند راه میری و شاید به همین دلیل یه کم لاغر شدی ملوسک من
عالی