عزیز دلم
سلام
ساعت داره می گذره و من با خودم قرار دارم که بعد از تعطیلی محل کارم بیام پیشت .
این روزا با مامان، خونه ی مامانی هستی ، میام که ببینمت و هزار بار ببوسمت و گردنتو بو بکشم .
راستش خاله چند ماهیه که کارشو عوض کرده ، تو محل کار جدید مثل قبل راضی و خوشحال نیستم ، بهم سخت می گذره و کارم رو هم زیاد دوست ندارم . ولی فعلن میخام تا عید نوروز اوضاع رو تحمل کنم تا ببینم چی میشه . یه روزی برات میگم که چی شد که کارم رو عوض کردم ...
بهم سخت می گذره ، هیچی مطابق با روحیه ی من نیست ، در ضمن با توجه به اینکه قبلن همیشه مدیر بودم و ایده می دادم و ایده هام رو پیاده می کردم و ... الان حس می کنم دست و بالم بسته ست
این روزا برام روزای خوبی نیست ، کلن سال 94 سال خوبی نبود برام ، تنها اتفاق های خوب امسال به دنیا اومدن تو و عروسی خاله راحله ( دوست صمیمی من ) و نامزدی خاله رویا بود .
لحظه های خوبی رو نمی گذرونم ولی خوشحالم که تو هستی و پر می کشم پیشت .
عشق کوچولوی خاله ، برام دعا کن با دل پاکت
پرنسس کوچولو
الان آدرس وبلاگمون رو واسه مامانت فرستادم ، برام نوشت " بی اختیار اشکام ریخت " !
می دونی کوچولو ؟ مامانت خیلی رقیق القلبه و زود اشکاش می ریزه ، یه مامان احساساتی و حساس و خیییلی مهربون ، همیشه برای من یه خواهر مهربون و صبور و عاقل بوده و درکم کرده . الانم که تو رو به من و دنیا هدیه داد .
یه چیزی یادم اومد که بگم . پارسال بهمن ماه که من برای مصاحبه ی سفارت آمریکا رفته بودم دوبی ، درست روز تولدم مامانت با من تماس گرفت و از وجود تو بهم خبر داد . و خبر بودن تو ، زیباترین هدیه ی تولدی بود که تا به حال گرفتم . همونجا ته دلم یه ستاره درخشید و گفتم نی نی دختره ، یه دختر شبیه خاله ش و با همون خصوصیات
و حالا که تو می خندی و دختر ماه منی خدا رو هزاران بار شکر
مامانت نوشته " امیدوارم قدرتو بدونه " و من براش نوشتم که محبتی که با توقع باشه ، خالص نیست . وقتی بزرگ شدی مختاری که خاله رو دوست داشته باشی یا نداشته باشی ، مهم اینه که دوست داشتن رو یاد داشته باشی ، محبت کردن رو بلد باشی و بدونی که دنیا با عشق قشنگه ، مهم اینه که دنیای دلت روشن و پر از عشق باشه . و عاشق باشی .
سلام پرنسس کوچولو
امروز یه روز سرد دی ماه 94 هست که اینجا رو ثبت کردم و قصدد ارم اینجا برای تو بنویسم . از حرفها و شادی ها و غصه ها و احساسات خودم
من خاله ی توام پرنسسم و تو زیباترین دختر دنیا ( البته اینو چون همه میگن شبیه خاله هستی نمیگم )
حس می کنم حرفامو می فهمی و درکم می کنی ، شاید یه روزی که مثل من یه زن سی و شش ساله بشی بهتر اینا رو درک کنی ، اینا رو می نویسم که شاید یه روز بخونی نازنین سه ماهه ی من